دبیرستان غیر دولتی دخترانه جوادالائمه (دوره اول)ناحیه 2 یزد
   
 


12 بهمن 1390

نمك شناس!

مولف: مدیر سیستم   /  دسته: دسته بندی نشده   /  رتبه دهید:
5

او دزدی ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشكیل داده بودند. روزی با هم نشسته بودند و گپ می زدند.

در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایی معمولی سر و كار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون می آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم كه تا آخر عمر برایمان بس باشد.

البته دسترسی به خزانه سلطان هم كار آسانی نبود. آنها تمامی راهها و احتمالات ممكن را بررسی كردند، این كار مدتی فكر و ذكر آنها را مشغول كرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممكن را پیدا كردند و خود را به خزانه رسانیدند.

خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتی و ... بود. آنها تا می توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر كرده باند به شی ء درخشنده و سفیدی افتاد، گمان كرد گوهر شب چراغ است، نزدیكش رفت آن را برداشت و برای امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمك است!

بسیار ناراحت و عصبانی شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانی زد بطوری كه رفقایش متوجه او شدند و خیال كردند اتفاقی پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلی زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه ای اتفاق افتاد؟ او كه آثار خشم و ناراحتی در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس كه تمام زحمتهای چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمك گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمكش را چشیدم، دیگر نمی شود مال و دارایی پادشاه را برد، از مردانگی و مروت به دور است كه ما نمك كسی را بخوریم و نمكدان او را هم بشكنیم و ...

آنها در آن دل سكوت سهمگین شب، بدون این كه كسی بویی ببرد دست خالی به خانه هاشان باز گشتند. صبح كه شد و چشم نگهبانان به درهای باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهایی بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتی رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایی به چشم می خورد، آنها را كه باز كردند دیدند جواهرات در میان بسته ها می باشد، بررسی دقیق كه كردند دیدند كه دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا می داند سلطان با ما چه می كرد و ...

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیك صحنه را مشاهده كرد، آنقدر این كار برایش عجیب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود می گفت : عجب ! این چگونه دزدی است ؟ برای دزدی آمده و با آنكه می توانسته همه چیز را ببرد ولی چیزی نبرده است ؟ آخر مگر می شود؟ چرا؟... ولی هر جور كه شده باید ریشه یابی كنم و ته و توی قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام كرد: هر كس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او می تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیك او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سركرده دزدها رسید، دوستانش را جمع كرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه می گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفی كردند، سلطان كه باور نمی كرد دوباره با تعجب پرسید: این كار تو بوده ؟ گفت : آری.

سلطان پرسید: چرا آمدی دزدی و با این كه می توانستی همه چیز را ببری ولی چیزی را نبردی؟
گفت : چون نمك شما را چشیدم و نمك گیر شدم و بعد جریان را مفصل برای سلطان گفت ...

سلطان به قدری عاشق و شیفته كرم و بزرگواری او شد كه گفت : حیف است جای انسان نمك شناسی مثل تو، جای دیگری باشد، تو باید در دستگاه حكومت من كار مهمی را بر عهده بگیری، و حكم خزانه داری را برای او صادر كرد.

آری او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالی حكمرانی در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود. یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است كه در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 كیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. گفتنی است در كنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود

تعداد مشاهده (973)       نظرات (0)

نظرات کاربران درباره خبر "نمك شناس!"


نظرتان را بیان کنید

نام:
پست الکترونیکی:
نظر:
کد بالا را در محل مربوطه وارد نمایید